پدر! من را مجبور نکن که جای تو را بگیرم


به خاطر می‌آورم، حدود ۵۱ سال پیش، پدرم از من خواست در زیرزمین منزل مادر بزرگ به صحبت‌های او گوش بدهم. در حال حاضر، جزئیات آن گفتگو را به یاد ندارم. امّا حتّی بعد از نیم قرن، وقتی آن احساسات به سرعت در ذهنم مرو می‌شود، باز هم من را به دلهره می‌اندارند و احساس خفگی به من دست می‌دهد.

وقتی پدرم من را صدا زد، نمی‌دانستم چه چیزی در انتظارم است. تصّور می‌کردم احتمالاً پدرم می‌خواهد دربارۀ اینکه خانۀ جدیدمان در کدام محله است با من صحبت کند. امّا پدرم خیلی جدّی به نظر می‌رسید. آیا من کاری کرده بودم که او را ناراحت کرده بود؟

پدرم گفت که برای آینده‌ای بهتر مزرعۀمان را ترک می کنیم و باید در شهر کوچک مادر بزرگم زندگی کنیم. با اینکه این موضوع باعث ناراحتی من شده بود، امّا این برای من شروع یک

ماجراجویی بود. در همان روز پدرم یک بمب را در دنیای جوان من منفجر کرد. پدرم گفت که ما را ترک می‌کند. بله، پدر و مادرم در حال جدا شدن بودند. خبری که تمام وجود من را به لرزه درآورد.
برای من و خواهرم ترک کردن دهکده‌ای زیبا و دوست داشتنی که همه جای آن را به خوبی می‌شناختیم و در آن آزادانه زندگی می‌کردیم بسیار غم انگیز بود. من مطمئن نبودم که می‌توانم در شهر زندگی کنم، امّا دیدن اسکیت‌هایی که در پیاده روهای شهر راحت‌تر از جاده‌های ماسه‌ای و سنگی حرکت می‌کردند برایم سرگرم کننده به نظر می‌رسید و تجربه جدیدی بود. زندگی کردن با مادر بزرگ آن هم زمانی که پدر و مادرم از هم جدا شده بودند نیز تجربۀ خاصّی بود.

هنوز با این واقعیت که پدرم، مرد نان آور خانواده، ما را ترک کرده بود، کنار نیامده بودم که پدرم بمب دوّم را در زمین زندگی ما رها کرد. بمبی که آثار جراحت آن تا به امروز باقی است. پدرم از من انتظار داشت که من مرد کوچک خانواده باشم و نان آور خانواده بشوم. دقیقاً یادم نیست از چه واژه‌هایی برای گفتن این موضوع استفاده کرد، امّا هرگز ترسی که آن لحظه تمام وجودم را گرفت، فراموش نمی‌کنم. آن ترس فلج کننده با خشم و عصیانی سرکش، قلب مرا فرو ریخت. من مریض شدم و روح جوان من فریاد می‌زد که یک نیروی پلید در کار است و این ضعیت عادلانه نیست!

پدرم مسئولیت خود را رها کرده بود وآن را به دوش من انداخته بود. او حق این کار را نداشت!

آخر، وظیفۀ من کار کردن نبود! درست نبود در آن سن و شرایط از من بخواهد کار کنم! همان موقع احساس کردم نمی‌توانم این واقعیت را بپذیرم. پدرم مسئولیت خود را رها کرده بود وآن را به دوش من انداخته بود. او حق این کار را نداشت!

گاهی اوقات، وقتی گذشته را مرور می‌کنم، تعجب می‌کنم که چرا با وجود ترس‌هایم، این چالش را نپذیرفتم. داستان‌های زیادی دربارۀ بچه‌ایی شنیده بودم که پدرانشان به جنگ رفتنند یا فوت شدند، امّا این پسربچه‌ها توانستند نقش پدر را ایفا کنند واز مادر و خواهر و برادران خود مراقبت کنند. پس مشکل من چه بود؟ من چه اشتباهی کرده بودم؟ فکر نمی‌کردم که آنها با حمایت پدرشان بزرگ شده‌اند تا روزی مرد شوند. امّا از خیلی جهات آمادگی داشتند. پدر من همیشه نسبت به مرد بودن خودش اطمینان نداشت. او من را آماده نکرده بود ومن این خلاء را احساس می‌کردم.
من به جای مبارزه کردن به درون خودم فرار می‌کردم و منزوی می‌شدم. این تصمیم من بر توان من در ایجاد رابطۀ دوستانۀ نزدیک و حتّی دوست داشتن من تأثیر گذاشته بود. دلم می‌خواست یک مرد واقعی و مبارز باشم تا دیگران به من تکیه کنند، امّا چون با چالش‌های فراوانی مواجه بودم، این ضعف، به‌خصوص در برقراری رابطۀ صمیمانه در من نهادینه شد. طوری که در انجام کوچک‌ترین کارها احساس ناتوانی می‌کردم.

این ضعف در ایستادن، مقاومت کردن و مرد شدن، به الگویی آسیب‌زا در زندگی من تبدیل شد، و در شرایطی که همسرم واقعاً به من علاقه و نیاز داشت، آسیب زد.

آیا آدمی مثل من که منزوی است و میل به فرار و پنهان شدن دارد، امیدی هست؟

آیا آدمی مثل من که منزوی است و میل به فرار و پنهان شدن دارد، امیدی هست؟ بله، واقعاً امید هست، امّا تغییرات به آرامی و دردناک پیش می‌روند. یعنی اینکه، من هر روز با ترس‌هایم مواجه می‌شوم، امّا به جای فرار، تصمیم می‌گیرم با آن مواجه شوم، با آن مبارزه کنم. البته بعد از ۵۰ سال فرار کردن و پنهان شدن، این کار اصلاً آسان نیست!

من از دوستان و خانواده‌ام که نقاط ضعف من را درک کردند، عذرخواهی من را پذیرفتند و در روند درمان و بهبودی به من کمک کردند و کنارم ماندند، بسیار سپاسگزارم. در حال حاضر، من بیشتر مانند یک مردِ قوی و مثبت اندیش رفتار می‌کنم. امّا رسیدن به این نقطه حاصل بخشش همۀ کسانی است که دهها سال من را دوست داشته‌اند و به من محبّت کرده‌اند.

آیا شما هم مثل من با تبعات بزرگ شدن در خانواده‌ای از هم پاشیده مواجه هستید؟ مطمئن باشید که برای شما هم امید وجود دارد. ممکن است فرایند درمان کمی طول بکشد، امّا شدنی است. ما مربیان بسیار توانایی داریم که مایلند به صحبت‌های شما گوش دهند و به شما کمک کنند تا در یک مسیر شفابخش قدم بگذارید. کافی است فرم زیر را تکمیل کنید. مربیان و مشاوران ما با شما تماس خواهند گرفت و در کنار شما خواهند بود. خدمات مشاورۀ ما کاملاً رایگان و حرفه‌ای است و اطلاعات شما محرمانه خواهد بود.

اعتبار عکس احسان قاسمی

شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.

فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.

شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+

لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot

این مسئله‌ می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!

لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟

جنسیت شما:
رده سنی:
ترجیح می‌دهید با حمایت‌کننده تان به چه زبانی صحبت کنید؟

ما از جنسیت و سن سوال می کنیم تا مربی مناسبی را به شما اختصاص دهیم. شرایط استفاده از خدمات & سیاست حفظ حریم خصوصی.