مرهمی برای دل زخم‌ خورده

"مامان یه چیزی رو میدونی، کسی که از گوشت و خون خودته مهم تره!" این کلمات مانند پتکی بر سرم کوبیده شدند. هضم‌ کردن آنها خیلی سخت بود. پسر ۲۲ ساله‌ام درباره تربیت خودش صحبت می‌کرد و منظورش مشخص بود: * تو می‌بایست مرا نسبت به همسر جدیدت در اولویت قرار می‌دادی.*

در صورتی که باور دارم بهترین کار برای دادن حس امنیت به بچه‌ها در الویت قرار دادن همسرم است، آنها کودک بودند. وقتی وارد خانواده‌ی ناتنی شدند اوضاع را متفاوت می دیدند و تجزیه و تحلیل می‌کردند. هنگامی که با تورج ازدواج کردم کاملاً طبیعی بود که دو پسر ۲ و ۴ ساله‌ام فکر کنند که مهم‌تر هستند و خواهان توجه بیشتر من باشند. مسلماً بعد از ۱۸ سال هنوز آن احساسات باقی مانده است.

هنگام برنامه ریزی برای ازدواج، فکر می‌کردیم آمادگی ازدواج را داریم. این دیدگاه ساده لوحانه و کمال‌گرایی بود که ما داشتیم. البته که مشکلات و چالش‌هایی پیش رویمان بود اما دیگر تحقیق و فکرهایمان را کرده بودیم و برای عملی کردن آنچه آموخته‌ بودیم حاضر بودیم. اما تورج برای احساساتی که قرار بود با آنها روبرو شود آماده نبود و خیلی زود فهمیدم که خودم نیز از درد طردشدگی و خیانت ازدواج اولم خلاص نشده ام.

زخم‌هایم باعث رنجش‌مان می‌شد. درباره وفاداری تورج شکاک بودم. هیچوقت کاری نکرده بود تا باعث شود فکر کنم به من خیانت می‌کند، اما باز هم برایم بسیار سخت بود که بطور کامل به او اعتماد کنم. وقتی صبح زود آماده می‌شد و سعی می‌کرد برای شغل دولتی‌اش ظاهر خوبی داشته باشد، گاهی فکر می‌کردم که او نیز مانند همسر سابقم، که قبل از قرار ملاقات تیپ قشنگی می‌زد، می‌خواهد برای ملاقات با "کسی" برود. این طرز فکر من، بچه‌ها را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. تورج در شرایط بد و دردناکش، گاهی بیش از حد به بچه‌ها گیر می‌داد.

مشکلات زیادی وجود داشت که باید حل می شدند. دعواهای بی‌شماری میان من و همسر سابقم بود، این بحران در ازدواج‌مان به اوج خود رسید، خیلی زود بچه‌هایی به دنیا آوردیم که با این مسائل درهم آمیختند. زندگی ما هیچ وقت مرتب و منظم نبود. حتی احتمال داشت که امور کوچکی چون برنامه‌ریزی برای تعطیلات تبدیل به یک دعوای بزرگ شود.

وقتی می‌شنیدم کسی می‌گفت که پدر بچه‌هایش هیچ وقت دخالتی نمی‌کند بخشی از وجودم می‌گفت: "وای، چقدر عالیست!"

در بیشتر سال‌هایی که بچه ها در حال بزرگ شدن بودند حق حضانت شان با من بود. تورج، کارهای مربوط به نگهداری بچه‌ها را انجام می‌داد و گاهی مجبور می‌شد شش ساعت رانندگی کند و اینکار او را بسیار خسته می‌کرد. من واقعاً قدردان اشتیاق او برای این کار هستم. هیچ وقت رابطه‌ی مسالمت آمیزی با همسر سابقم و زنش نداشتیم. همسرم با آن زن به من خیانت کرده بود و سرانجام با هم ازدواج کردند، درنتیجه هیچ میلی به ایجاد رابطه با آن زن نداشتم. تورج چندبار سعی کرد با همسر سابقم تماس بگیرد. نمی دانم، شاید می‌بایست بیشتر تلاش می‌کردیم.

سالها همسر سابقم در تلاش بود تا پسرها با او زندگی کنند. بارها ما را به بهانه ایجاد حضانتی ایمن و مطمئن به دادگاه کشاند. قاضی هردفعه به وضعیت پرونده نگاهی می‌انداخت و تصمیم می‌گرفت که به نفع فرزندانم است که با من به عنوان سرپرست اصلی بمانند. گویا همسر سابقم همواره در پی کم ارزش نشان دادن اعتبار من و تورج در زندگی بچه‌ها بود. انگیزه اصلی او در عمق قلبش، این بود که دیگر پولی برای مخارج بچه‌ها ندهد. او پول بیشتری برای خانواده جدیدش می‌خواست.

جدال های دادگاهی به همه‌ ما فشار می‌آورد. از یک طرف تورج می‌خواست بگذارد من خودم ترتیب کارها را بدهم، از طرفی دیگر گاهی می‌خواست دخالت کند و کنترل نتایج را در دست بگیرد. در نتیجه پسرها نیز مطلع شدند و برای آنها نیز استرس زیادی به همراه داشت. وقتی می‌شنیدم کسی می‌گفت که پدر بچه‌هایش هیچ وقت دخالتی نمی‌کند با اینکه ممکن است بیش از حد رک باشد، بخشی از وجودم می‌گفت: "وای، چقدر عالیست!" می‌دانستم که پسرهایم به پدرشان احتیاج دارند، اما دیگر به هم ریختگی اوضاع از نظر عاطفی برای همه خسته‌کننده شده بود.

بالأخره به جایی رسید که پسرها حاضر شدند با پدرشان زندگی کنند. آنها که هنوز نوجوان بودند درباره آزادی ای صحبت می‌کردند که پدرشان به آنها قول داده بود و اینکه ما خیلی آنها را محدود می کنیم. "خانه ی بابا" حالا دیگر شده بود گلستان! به جایی رسیدم که به تورج گفتم: «بذار پسرا برن.» از بحث و جدل خسته شده بودم. اگرچه فکر می‌کردم این کار به صلاح‌ آنها نیست، اما امیدوار بودم که خودشان این را بفهمند و دوباره به خانه برگردند.

تابستان گذشته، پسر بزرگم پرده از سخن برداشت و گفت: "من نمی‌ذاشتم خیلی از دردایی که تحمل می‌کردم رو بفهمی."

وقتی پسر بزرگم تصمیم گرفت با پدرش زندگی کند ۱۷ سال داشت. برادر او نیز وقتی ۱۶ ساله شد همین تصمیم را گرفت. طی یک سال، پسر بزرگم از کنترل خارج شد، و به دام مواد افتاد و وقتی ۱۸ ساله شد او را از آن خانه بیرون کردند. هردوی‌ آنها اکنون تحت مشاوره و در حال ترک مواد هستند. از آن موقع، چند بار برگشتند تا با ما زندگی کنند.

تابستان گذشته، پسر بزرگم پرده از سخن برداشت و گفت: "من نمی‌ذاشتم خیلی از دردایی که تحمل می‌کردم رو بفهمی." به نظر من بسیاری از بچه‌هایی که با پدر یا مادر ناتنی زندگی می‌کنند مهارت خوبی در پنهان کردن زخم‌های عاطفی خود دارند. واقعاً پدر و مادر باید خیلی باهوش باشند تا بفهمند که در باطن‌ فرزندانشان چه می‌گذرد. یاد گرفته‌ام که نمی‌توانم فقط منتظر بمانم تا شاید روزی بیایند و چیزی را که در دلشان می‌گذرد به من بگویند. من باید خودم شرایطی ایجاد کنم که در آن واقعاً به آنها گوش دهم. برای همین باید تواضع زیادی داشته باشم چون دارم خودم را برای شنیدن چیزهایی آماده می‌کنم که دوست ندارم بشنوم. یعنی مشتاق این باشم که برای دردهایشان تکیه گاه محکمی شوم، چون قابل اعتماد هستم؛ حتی اگر احساس بدی داشته باشم.

سخت است اما مجبور بودیم که وابستگی عاطفی‌مان را نیز به آنها کم کنیم. ما برای کمک کردن به آنها همواره حاضریم و این موضوع هیچ وقت عوض نمی‌شود. اما کمک می‌کند که درک کنیم آنها اکنون افراد بالغی هستند که مشکلات مربوط به خودشان را دارند. زمان مشخصی برای حل آن مسائل وجود ندارد.

به گذشته که نگاه می‌کنم، به نظرم عاقلانه تر بود اگر شخصی را پیدا می‌کردم که بی طرف باشد و پسر بزرگم می توانست به او اعتماد کند. ای کاش هوشیارانه عمل می کردیم و برای حل برخی مسائل خانوادگی نزد مشاور می‌رفتیم. او اکنون به دلیل اعتیادی که دارد مجبور است مشاوره شود و پرده از دردهایی بردارد که سعی داشت آنها را پنهان کند. شاید اگر آن کار را انجام داده بودیم اکنون وضعیت بهتری داشت.

اداره‌ی خانواده‌ای که در آن افراد ناتنی وجود دارد هرگز کار آسانی نیست. بسیار پیچیده خسته کننده و لایه لایه است. اگر دارید تلاش می‌کنید تا از میان غبار و درد چیز امیدبخشی پیدا کنید، می‌خواهم بدانید که تنها نیستید. ما مربیان قابل اعتمادی داریم که به شما گوش می‌دهند و در صورت تمایل حمایت‌تان می‌کنند. فقط اطلاعات تماس خود را در پایین بگذارید و یکی از اعضای تیم‌ما با شما تماس می‌گیرد.

لازم نیست با این مشکل به تنهایی روبرو شوید. فرم زیر را پر کنید سپس یکی از مربیان ما در اسرع وقت پاسخ خواهد داد. خدمات ما محرمانه و همیشه رایگان است. مربیان ما، مشاور نیستند. بلکه افرادی عادی هستند که می‌خواهند با رفتاری محبت آمیز و محترمانه در سفر زندگی با شما همراه شوند.

اعتبار عکس RODNAE Productions

شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.

فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.

شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+

لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot

این مسئله‌ می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!

لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟

جنسیت شما:
رده سنی:
ترجیح می‌دهید با حمایت‌کننده تان به چه زبانی صحبت کنید؟

ما از جنسیت و سن سوال می کنیم تا مربی مناسبی را به شما اختصاص دهیم. شرایط استفاده از خدمات & سیاست حفظ حریم خصوصی.