زندگی متوقف شده
26 فروردین 1397 بود که برای دیدن پدرم به بیمارستان رفتم و همانجا درد بسیار شدیدی در سرم احساس کردم. به برادرم گفتم که مرا به اورژانس ببرد و همان لحظه از هوش رفتم.
بعد از آن، چیزی که به یاد میآورم مربوط به چهل روز بعد است؛ هنگامی که پسرم روی شانهام زد و گفت: «بابا، امروز تو را به خانه میبرم.» کاملاً گیج شده بودم. به خون ریزی مغزی شدیدی دچار شده بودم. از آنجا که توانایی سنجش و استدلالم آسیب دیده بود، تجزیه و تحلیل اوضاع برایم بسیار سخت شده بود. تقریباً شبیه رباتی شده بودم که فقط هرچه میگفتند را انجام میدادم. وزن بسیاری از دست داده بودم و کارهایی مانند بالا و پایین رفتن از پله برایم دشوار شده بود.
همه نگرانم بودند. اوایل فکر میکردم خانوادهام بیش از حد احساساتی شدهاند و مسئله را خیلی بزرگ میکنند، اما کم کم متوجه شدم که خون ریزی مغزی مسئلهای بسیار جدی است. وقتی که جزئیات ماجرا را برایم تعریف کردند، فهمیدم که آنها نیز آسیب زیادی دیده اند.
همسرم، الناز، به من گفت که چه رنجی کشیده است: «وقتی دخترم با من تماس گرفت و متوجه شدم که در واقع داوود در اورژانس است، به سمت خانه پسرمان به راه افتادم و همانجا بود که دوست صمیمیام را دیدم و در آغوشش زار زار گریه کردم. بدترین لحظه عمرم بود. سه هفته به طور کامل در شوک بودم. بیشتر مواقع به بچه ها میگفتم "شما فقط به من بگویید چه کار کنم من هم همان کار را انجام می دهم." آنها بطور خودکار برای مراقبت از داوود کارها را تقسیم کردند و هرکس نقشی برعهده گرفت. اما آن سه هفته اول واقعاً نمیدانستم که آیا جان سالم به در میبرد یا نه. او روی تختش تکان های سختی می خورد و حتماً میبایست دست و پایش را می بستند. سه بار تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت و برای کشیدن مایعی که اطراف مغزش جمع می شد مجبور شدند لوله بگذارند. واقعاً به همه ما سخت گذشت. ترسیده بودیم که نکند او را از دست بدهیم. یا اینکه اگر جان سالم به در ببرد شخصی متفاوت شود یا از لحاظ ذهنی معیوب باشد.»
در این هنگام بود که احساس کردم باید بسیار قدرشناس باشم. احتمال داشت بمیرم. خون ریزی مغزی غالباً مردم را تا پایان عمرشان دچار آسیبهای شدید جسمی و روانی میکند. حتی ممکن است با کسانی که دوستشان دارند نیز با خشونت لفظی یا فیزیکی رفتار کنند. اما من از آن عوارض در امان ماندم.
اگر دوباره اتفاق بیفتد و بسیار بدتر از قبل شود چطور؟
هرروز پیشرفت میکردم و تواناییهای حرکتی و ذهنیام را سریعتر از حد انتظار باز مییافتم. خانوادهام بسیار حمایتم میکردند و درمانگر بسیار خوبی داشتم که تغییر بزرگی در وضعیت من ایجاد کرد، همچنین توانبخشی که در پیشرفت وضعیت جسمانیام بسیار کمک کرد. خیلی شکرگزار بودم که در روند بهبودم آنقدر سریع پیشرفت میکنم. بعد از فقط یک ماه به طور پاره وقت به سرِکارم بازگشتم.
اما هنوز زوایای ناشناخته ای وجود دارد. الناز در بیمارستان مردی را دیده بود که دوباره مغزش خونریزی کرده بود و برای همیشه از کار افتاده بود. وقتی خستهام یا سرفه می کنم، همسرم بسیار حساس میشود که مراقب خودم باشم. او میترسد که مغزم دوباره خونریزی کند و مرا از دست بدهد. بعضی روزها نگرانی را در چهرهی الناز میبینم. البته که من در حال بهتر شدنم، اما همیشه در عمق ذهن او این سؤال وجود دارد: «اگر دوباره اتفاق بیفتد و بسیار بدتر از قبل شود چطور؟»
اگر خودتان یا کسی را که دوستش دارید از عوارض آسیب جسمی یا روحی رنج میبرد، صحبت کردن با دیگران بسیار کمک کننده است. شما تنها نیستید، ما هم با آن روبرو شدهایم. اگر اطلاعات خود را در پایین بگذارید یکی از اعضای تیم ما با شما تماس خواهد گرفت تا گوش به حرفهایتان بسپارد و حمایتتان کند.
لازم نیست با این مشکل به تنهایی روبرو شوید. فرم زیر را پر کنید سپس یکی از مربیان ما در اسرع وقت پاسخ خواهد داد. خدمات ما محرمانه و همیشه رایگان است. مربیان ما، مشاور نیستند. بلکه افرادی عادی هستند که میخواهند با رفتاری محبتآمیز و محترمانه در سفر زندگی با شما همراه شوند.
شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.
فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.
شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+
لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot
این مسئله می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!
لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟