ترسان از امید
مریم:
یکی از مهم ترین اهداف مان برای سال ۱۳۸۹ این بود که صاحب فرزندی شویم. شاید برای برخی سادهلوحانه به نظر رسد ولی این برای ما هدفی بزرگ بود. ضمانتی وجود نداشت که به هدف خود برسیم.
علی: احتمال اینکه صاحب فرزند شویم تقریباً صفر بود. وقتی ۱۸ سالم بود با ماشین به همراه دوستان خود بیرون رفتیم که با ماشینی دیگر تصادف کردیم و ماشین ما واژگون شد و بعد از اینکه ماشین متوقف شد، نصف بدن من از ماشین به بیرون افتاد و نصف دیگر من در ماشین باقی ماند. کمرم شکست و از سینه به پایین فلج شدم. زوج ها به دلایل مختلف برای بچهدار شدن با مشکل رو به رو میشوند اما مشکل من، فلجیِ من بود.
مریم: وقتی که نامزد کرده بودیم و بیرون میرفتیم، با خود فکر میکردم که هرگز صاحب فرزند نخواهیم شد، چون نمیخواستم ناامید شوم، سعی کردم اصلاً امیدی به خود راه ندهم. وضعیت زندگی ما بد نبود و از زندگی مشترک خود لذت میبردیم. از شهر اصفهان تازه به تهران رفته بودیم و هنوز جا نیافتاده بودیم. خواهر بزرگترم طبیعتاً زودتر از من بچهدار شد و حتی با این که خواهر کوچکترم هم زودتر از من بچه دار شد، باز مشکلی نداشتم، ولی وقتی خواهر کوچکترم چهار سال پیش فرزند دومش را به دنیا آورد، یکه خوردم. با خود میگفتم که خانواده و بچه میخواهم و اگر کاری نکنم، دیگر دیر میشود چون به زودی چهل ساله می گردم. فکر و ذکرم تشکیل خانواده بود ولی همچنان احتیاط میکردم که ضربه نخورم چون احتمال بچهدار شدن ما ضعیف بود.
فکر و ذکرم تشکیل خانواده بود ولی همچنان احتیاط میکردم که ضربه نخورم چون احتمال بچهدار شدن ما ضعیف بود
علی:
از همان زمان کار تحقیق در مورد روش لقاح مصنوعی را آغاز نمودم. شغل تازه ما عالی بود و درآمد اضافه خود را پسانداز میکردیم، چون چنین کاری بین ۵۰ تا ۷۵ میلیون هزینه داشت. ما همچنین میدانستیم که ممکن است همه¬ی پسانداز خود را خرج کنیم و نتیجهای هم نگیریم.
فکر و ذکرم تشکیل خانواده بود ولی همچنان احتیاط میکردم که ضربه نخورم چون احتمال بچهدار شدن ما ضعیف بود.
مریم:
لقاح مصنوعی با توجه به شرایط ما، سرمایهگذاری مطمئنی به نظر نمیرسید. با چنین مبلغی میتوانستیم سوئیتی را پیش خرید کنیم. احتمال موفقیت پایین بود. اما نمیخواستم بهدیوار خانهای بزرگ خیره شوم و خود را سرزنش کنم که میتوانستیم به جای این خانه صاحب فرزندی باشیم.
علی:
با فرایندی تخصصی اسپرم من را در کلینیک استخراج کردند. سه نمونه برداشتند و بعد از آزمایش خبر بدی به ما دادند. از بین میلیون¬ها سلول تنها تعداد کمی فعال بودند و حرکت سلولهای زنده تقریباً صفر بود. احتمال موفقیت پایین بود ولی باید تلاش می¬کردیم. متخصص باروری پیشنهاد داد با انجام عملی خاص دیوار تخمک ها را نرم کنند تا اسپرم بتواند به راحتی وارد آن شود. با اطلاع از پایین بودن احتمال موفقیت بهترین و گرانترین کلینیک تهران را انتخاب کردیم.
مریم:
وقتی گفتند که قرار است چه آزمایشاتی را روی من انجام دهند، ترسیدم چون قرار بودن هورمون و داروهای مختلفی به من تزریق کنند که اثرات مختلفی بر بدن من میگذاشت. با خود فکر کردم اگر همه ی این کارها را بکنیم و نتیجهای نگیریم چه؟ پس یک سال صبر کردیم و سال بعد تصمیم گرفتیم برای سال جدید صاحب فرزند شویم. سریعاً شروع کردیم. داروهایی را مصرف کردم که سطح تولید تخمک در بدنم را افزایش میداد. نگران عوارض جانبی این داروها بر بدنم هم بودم ولی خوشبختانه بدن من عکس العملی مثبت نسبت به داروهای اولیه نشان داد. جمعاً ۲۸ تخمک از بدن من برداشت کردند که ده تخمک خصوصیات مناسب را نداشتند و هجده تخمک باقی ماند. دکتر با استفاده از اسپرم منجمد شده ده تخمک را بارور کرد و هشت تخمک دیگر را منجمد کرد تا در صورت عدم موفقیت از آن ها استفاده کند.
منتظر تماس آن¬ها بودیم.
در اولین تماس تلفنی گفتند که هفت تخمک را از دست دادهاند. دو روز بعد شنیدیم که یک تخمک دیگر هم از بین رفت. دو تخمک باقی مانده بود. روز پنجم تماس گرفتند و گفتند از جنین زنده خبری نیست.
درمانده و افسرده شده بودم. امیدی نمانده بود و نمیدانستم که می¬توانم مسیر را اادامه دهم یا خیر!
علی:
این تاریک ترین لحظه¬ی زندگیام بود. به نقص خودمان عادت کرده و آن را پذیرفته بودیم ولی در آن لحظه با حس شکستی تازه رو به رو شدیم، حس میکردم که مرد نیستم و فایدهای برای کسی ندارم و نمیتوانم همسرم را صاحب فرزند کنم. او درد میکشید و غمگین بود. نمیتوانستم خوشحالش کنم.
مریم:
ولی قصد تسلیم شدن هم نداشتیم، پس باری دیگر سعی کردیم. این بار سعی کردیم بیشتر مراقب باشیم و امیدی نداشته باشیم که می توانیم بچه دار شویم. گفتم که به جای من به علی زنگ بزنند. به نزد پدر و مادرم رفتم چون از شنیدن خبر بد میترسیدم.
علی:
بعد از بارور کردن هشت تخمک دیگر، از پای تلفن تکان نخوردم. ابتدا پنج تخمک و بعد دو تخمک از بین رفتند و یکی باقی ماند.
مریم:
دکتر با خود من تماس گرفت و با صدایی هیجان زده گفت: "خبر خوش! میتوانیم به یکی از تخمک ها امیدوار باشیم!» علی زنگ زد و گفت با تمام سرعت برگردیم تا بتوانند تخمک را در رحم من بکارند.
سه روز طول کشید تا از حاملگیام مطمئن شوم.
در آن کلینیک داروهای بیشتری به من تزریق کردند تا رحم جنین را پس نزند. ماه مهر بود و از روی صفحه نمایش عمل کارگذاری جنین را در رحم خود زنده می دیدم. چیزی شبیه حباب از سُرنگ تزریق شد. دکتر هم گفت همه چیز مطابق با برنامه و انتظار پیش میرود. دیگر همه چیز بستگی به رحم من داشت. پزشک کار خود را انجام داده بود. سه روز طول کشید تا از نتیجه مطمئن شدیم.
خبر خوش را شنیدیم!
سه روز طول کشید تا از حاملگیام مطمئن شوم
اولین هفته همه چیز خوب بود. باردار بودم. هفته ی بعد از آن هم خوب گذشت، ولی گفتند که باید سه ماه صبر کنیم تا از حاملگی و زنده ماندن جنین مطمئن شویم و بعد خبر را به دیگران اطلاع دهید.
علی:
هر روز خودمان را کنترل میکردیم تا انتظاری نداشته باشیم و دل نبندیم. عصبی شده بودیم و میترسیدیم. همه چیز پنجاه/ پنجاه بود. هر بار که پزشک مریم را معاینه میکرد میگفت که بارداری ادامه دارد. شنیدن همین خبر باعث تسلی بود.
روز سی¬ام دی ماه سال ۱۳۸۹ خبر خوش و تحقق هدف خود در سال جدید را شنیدیم.
مریم:
آن روز بهترین روز زندگیام بود. آرام و شاد بودم. هر روز باید تلاش بیشتری میکردیم ولی استرس قبلی را نداشتیم. در کمال آرامش این خبر را با دیگران در میان گذاشتیم. در طول بارداری با مشکلات بسیاری رو به رو شدیم، ولی دخترمان، دلآرام در نهم تیر سال ۱۳۹۰ وارد زندگی ما شد. الان شش ماهه است.
داشتن حمایت خانواده و دوستان کمک بسیاری به ما نمود تا بتوانیم این سفر را طی کنیم. امید، ترس و شک خود را با آن ها در میان گذاشتیم و بار خود را با آن ها شریک شدیم.
دیوار خانهای بزرگ خیره شوم و خود را سرزنش کنم که میتوانستیم به جای این خانه صاحب فرزندی باشیم.
علی:
با فرایندی تخصصی اسپرم من را در کلینیک استخراج کردند. سه نمونه برداشتند و بعد از آزمایش خبر بدی به ما دادند. از بین میلیون ها سلول تنها تعداد کمی فعال بودند و حرکت سلولهای زنده تقریباً صفر بود. احتمال موفقیت پایین بود ولی باید تلاش می کردیم. متخصص باروری پیشنهاد داد با انجام عملی خاص دیوار تخمک ها را نرم کنند تا اسپرم بتواند به راحتی وارد آن شود. با اطلاع از پایین بودن احتمال موفقیت بهترین و گرانترین کلینیک تهران را انتخاب کردیم.
مریم:
وقتی گفتند که قرار است چه آزمایشاتی را روی من انجام دهند، ترسیدم چون قرار بودن هورمون و داروهای مختلفی به من تزریق کنند که اثرات مختلفی بر بدن من میگذاشت. با خود فکر کردم اگر همه¬ی این کارها را بکنیم و نتیجهای نگیریم چه؟ پس یک سال صبر کردیم و سال بعد تصمیم گرفتیم برای سال جدید صاحب فرزند شویم. سریعاً شروع کردیم. داروهایی را مصرف کردم که سطح تولید تخمک در بدنم را افزایش میداد. نگران عوارض جانبی این داروها بر بدنم هم بودم ولی خوشبختانه بدن من عکس¬العملی مثبت نسبت به داروهای اولیه نشان داد. جمعاً ۲۸ تخمک از بدن من برداشت کردند که ده تخمک خصوصیات مناسب را نداشتند و هجده تخمک باقی ماند. دکتر با استفاده از اسپرم منجمد شده ده تخمک را بارور کرد و هشت تخمک دیگر را منجمد کرد تا در صورت عدم موفقیت از آن ها استفاده کند.
منتظر تماس آن¬ها بودیم.
در اولین تماس تلفنی گفتند که هفت تخمک را از دست دادهاند. دو روز بعد شنیدیم که یک تخمک دیگر هم از بین رفت. دو تخمک باقی مانده بود. روز پنجم تماس گرفتند و گفتند از جنین زنده خبری نیست.
درمانده و افسرده شده بودم. امیدی نمانده بود و نمیدانستم که می¬توانم مسیر را اادامه دهم یا خیر!
علی:
این تاریک ترین لحظه ی زندگیام بود. به نقص خودمان عادت کرده و آن را پذیرفته بودیم ولی در آن لحظه با حس شکستی تازه رو به رو شدیم، حس میکردم که مرد نیستم و فایدهای برای کسی ندارم و نمیتوانم همسرم را صاحب فرزند کنم. او درد میکشید و غمگین بود. نمیتوانستم خوشحالش کنم.
مریم:
ولی قصد تسلیم شدن هم نداشتیم، پس باری دیگر سعی کردیم. این بار سعی کردیم بیشتر مراقب باشیم و امیدی نداشته باشیم که می¬توانیم بچه دار شویم. گفتم که به جای من به علی زنگ بزنند. به نزد پدر و مادرم رفتم چون از شنیدن خبر بد میترسیدم.
علی:
بعد از بارور کردن هشت تخمک دیگر، از پای تلفن تکان نخوردم. ابتدا پنج تخمک و بعد دو تخمک از بین رفتند و یکی باقی ماند.
مریم: دکتر با خود من تماس گرفت و با صدایی هیجان زده گفت: "خبر خوش! میتوانیم به یکی از تخمک¬ها امیدوار باشیم!» علی زنگ زد و گفت با تمام سرعت برگردیم تا بتوانند تخمک را در رحم من بکارند.
سه روز طول کشید تا از حاملگیام مطمئن شوم.
در آن کلینیک داروهای بیشتری به من تزریق کردند تا رحم جنین را پس نزند. ماه مهر بود و از روی صفحه نمایش عمل کارگذاری جنین را در رحم خود زنده می¬دیدم. چیزی شبیه حباب از سُرنگ تزریق شد. دکتر هم گفت همه چیز مطابق با برنامه و انتظار پیش میرود. دیگر همه چیز بستگی به رحم من داشت. پزشک کار خود را انجام داده بود. سه روز طول کشید تا از نتیجه مطمئن شدیم.
خبر خوش را شنیدیم!
اولین هفته همه چیز خوب بود. باردار بودم. هفته¬ی بعد از آن هم خوب گذشت، ولی گفتند که باید سه ماه صبر کنیم تا از حاملگی و زنده ماندن جنین مطمئن شویم و بعد خبر را به دیگران اطلاع دهید.
علی:
هر روز خودمان را کنترل میکردیم تا انتظاری نداشته باشیم و دل نبندیم. عصبی شده بودیم و میترسیدیم. همه چیز پنجاه/پنجاه بود. هر بار که پزشک مریم را معاینه میکرد میگفت که بارداری ادامه دارد. شنیدن همین خبر باعث تسلی بود.
روز سی ام دی ماه سال ۱۳۸۹ خبر خوش و تحقق هدف خود در سال جدید را شنیدیم.
مریم:
آن روز بهترین روز زندگیام بود. آرام و شاد بودم. هر روز باید تلاش بیشتری میکردیم ولی استرس قبلی را نداشتیم. در کمال آرامش این خبر را با دیگران در میان گذاشتیم. در طول بارداری با مشکلات بسیاری رو به رو شدیم، ولی دخترمان، دل¬آرام در نهم تیر سال۱۳۹۰ وارد زندگی ما شد. الان شش ماهه است.
داشتن حمایت خانواده و دوستان کمک بسیاری به ما نمود تا بتوانیم این سفر را طی کنیم. امید، ترس و شک خود را با آن ها در میان گذاشتیم و بار خود را با آن ها شریک شدیم.
ناباروی و صحبت درباره¬ی آن ممکن است سخت باشد. اما اگر خود را تنها میدانید یا زوجی هستید که با چنین مشکلی درگیر هستید، لطفاً بدانید نیازی نیست این بار را به تنهایی حمل کنید. اطلاعات تماس خود را در فرم زیر درج کنید، یکی از افراد راهنما در اولنی فرصت با شما تماس خواهد گرفت تا شما را در این سفر همراهی کند.
شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.
فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.
شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+
لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot
این مسئله می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!
لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟