ضایعه ناشی از آسیب دوران کودکی سندرم استرس - PTSD
چند سال پیش، پزشکان تشخیص دادند که من سندرم استرس پس از ضایعه دارم. به دلیل اضطراب، کابوسها و خاطراتی که در امور روزانۀ من را مختل میکرد، ناچار به استفاده از مرخصی استعلاجی شدم. یک سال در مرخصی استعلاجی بودم، انگار همین دیروز بود. فکر میکردم سه سال است که از یک پرتگاه، روی صخرهای پرتاب شدهام. تمام زندگیم خراب شده بود و هر روز هم بدتر میشد.
در همین شرایط یک اتفاق وحشتناک و غیر منتظره هم روی داد و شوهرم ناگهان اعلام کرد که قصد دارد من را طلاق بدهد. نمی توانم درد شدّید ناشی از ترک شدن به وسیلۀ کسی که دیوانهوار دوستش داشتم و سوگند یاد کرده بود که در خوشی و غم، در سلامت و بیماری کنارم باشد را توصیف کنم. تمام امیدها، رؤیاها و برنامههایی که برای آینده داشتم، همه چیز، در یک لحظه نابود شد.
من از قبل هم یک وضعیت بحرانی داشتم. هنوز از عواقب سوء استفاده در دوران کودکی رنج می بردم. حالا با طلاق توفانی از خاطراتی که به فراموشی سپرده بودم، مواجه شدم. من با غم و غصۀ خیانت، طرد شدن، و از دست دادن به خوبی آشنا بودم. من بچه بودم که با خشونت، فقر، مواد مخدر، رفتارهای غیرقابل پیش بینی، نامناسب و دیوانهوار بزرگترهای به ظاهر مسئول، دست و پنجه نرم کرده بودم.
مادرم من را ترک کرده بود، پدرم که دائم الخمر بود، مدام من را کتک میزد، به من توجه نداشت و از نیازهای اساسی محروم میکرد و نامادریام حسابی از من سوء استفاده میکرد. سالی دو بار خانه عوض میکردیم و من در آرزوی یک خانه، یک خانواده یا حداقل کسی که از من مراقبت کند، بزرگ شدم. برای من ثبات و امنیت واژههای نامفهومی بودند. با این حال، دندان روی جگر گذاشتم و بزرگ شدم. امّا متأسفانه بهای سنگینی برای زنده ماندن پرداخت کردم که اثرات آن بعداً در زندگی من آشکار شد.
با آن سن و سال، در درون خودم دژی ساختم که نه کسی اجازۀ ورود به آن را داشت و نه اجازۀ خروج.
بالأخره، این مشکلات، تنهایی و انزوا، کار دستم داد و چندسال بعد به سندرم استرس پس از ضایعه مبتلا شدم. به خاطر استرسها، اضطرابها، کابوسها و خاطرات وحشتناکی که فعّالیت روزانهام را مختل میکرد، ناچار شدم، یک سالی مرخصی بگیرم و در خانه بمانم. خیلی تنها بودم، روزی چندین بار از شدّت حملات عصبی و سردردهای میگرنی بالا میآوردم، اسپاسمهای دردناک من را از تقریباً از پا درآورده بود. ذهن بیش فعالم برای بازخوانی خاطرات تلخ گذشته، دائماً در حال مسابقه بود تا بدترین و فجیعترین خاطرات را بازخوانی کند. گاهی اوقات عصبانیتم از کنترل خارج میشد و به خشم تبدیل میشد و این خشم باعث میشد به خودم بیشتر آسیب بزنم.
من یک اشتباه بزرگ داشتم که من را به این روز انداخته بود. فکر میکردم من قوّی هستم و قوّی بودن یعنی اینکه نیازها و احساساتم را نادیده بگیرم و وانمود کنم که همه چیز خوب است. به همین دلیل خودم را منزوی و گوشه گیر کردم و به درون خودم فرو رفتم. در خودم دژی نفوذناپذیر ساختم که کسی نمیتوانست در من نفوذ کند و یا من با کسی از احساسات و مشکلاتم حرفی بزنم.
از زندگی و واقعیتهای آن جدا شده بودم، تصّور میکردم چون من برای کسی مهم نیستم، هیچ کس هم نباید برای من مهم باشد. تنهایی، ناامیدی و یأس تنها دوستان نزدیکم بودند و ذهنم پُر بود از افکار خودکشی. امّا با تمام این مشکلات، نمیخواستم بمیرم، میخواستم از این همه درد خلاص شوم، فرار کنم و مثل رانندهای دیوانه در جادهای بیانتها برانم.
امّا اینکه چگونه تصمیم گرفتم با این شرایط مبارزه کنم خیلی مهم است.
خوشبختانه پزشک ماهری من را تحت درمان قرار داد و پیشنهاد کرد که به یک روان درمانگر هم مراجعه کنم. امّا من به سختی میتوانستم به کسی اعتماد کنم و این خود مشکل بزرگی بود. با این حال تصمیم خودم را گرفتم. خطر کردم، احساسات ناخوشایندم را نادیده گرفتم و بدون شکوه و شکایت، بدون این که بدانم این تصمیم یک نقطۀ عطف مثبت در زندگی من خواهد بود، پیشنهاد پزشک معالجم را قبول کردم.
کمی طول کشید تا بتوانم به روان درمانگر اعتماد کنم. امّا وقتی به او اعتماد کردم، تغییرات مثبتی در زندگی خودم مشاهده کردم. بالأخره به خودم اجازه دادم ابراز احساسات کنم، حرف بزنم و از دردها و رنج هایم با کسی صحبت کنم. طبیعی بود که همۀ این اتفاقات یک شبه رخ نمیداد. باید مشتاق دریافت کمک میشدم، باید خطر میکردم، باید ترسهایم را نادیده میگرفتم، باید سخت کار میکردم و تکالیفی که به من میداد را به خوبی انجام میدادم و این شروع سفر من در جادۀ سلامت بود.
تازه فهمیدم که نباید در زندگی کردن با یک بیماری شرمنده بود. بیماری که شرمندگی ندارد. مگر سندرم استرس پس از ضایعه تعریف میکند که من چه کسی هستم؟ این من هستم که باید خودم را نشان بدهم و انتخاب کنم که من میخواهم آن را کنترل کنم یا بیماری میخواهد من را از پا درآورد.
فرایند درمان من چند سالی طول کشید. کمی طول کشید تا بفهمم که من تنها نیستم و از کسی کمک خواستن، عار نیست. با اینکه روند درمان من به خوبی پیش میرفت و مفید بود، امّا یک رابطۀ محدود بود. اتفاق مهمی که در زندگی من معجزه کرد، پذیرفتن یک دوست بود. بله دوستی که از من با تجربه تر و داناتر بوده و هست. من واقعاً از داشتن چنین دوستی به خودم میبالم.
این دوست نازنین و مهربان من، بلافاصله وقتی خبر طلاق ما را شنیده بود، با مهربانی تمام نزد من آمد. با دیدن او بغضم ترکید و هرچه در دل داشتم با او در میان گذاشتم و او صبورانه و دلسوزانه گوش داد. این دختر زیبای دوست داشتنی، همیشه تأثیر مثبتی بروی من داشت، برای من یک الگوی فوق العاده، یک مربی، پرستار و یک دوست قابل اعتماد بوده است. صحبت کردن با او به من قوّت قلب میبخشد، تشویقم میکند و حالم را خوب میکند. من تا به امروز با او در تماس هستم و او سخاوتمندانه و با مهربانی و اشتیاق به حرفها و درد دلهای من گوش میدهد.
ما هنوز هم هفته ای چندین بار با هم حرف می زنیم و همین حرف زدن، حال من را خوب میکند. همین که میدانم برای کسی مهم هستم، میدانم آنقدر نگران من هست که هر کاری برایم انجام میدهد، به من امید میدهد و به من یادآوری میکند که من هم مهم هستم. دوستم به من کمک میکند تا به زندگی از منظری دیگر نگاه کنم. بدون کمک او، بدون کمک روان درمانگر، بدون کمک دیگر دوستانم من الآن اینجا نبودم.
من تقریباً به طور دائم در حال یادگیری روشهای جدیدتر برای کنترل سندرم استرس پس از ضایعه هستم و به آن اجازه نمیدهم کنترال من را در اختیار بگیرد. این برای من یک مبارزۀ روزانه است. ترسها همواره وجود دارند و خودشان را نشان میدهند، امّا به من یادآوری میکنند که من چقدر قوّی هستم و چقدر از این ترسها دور شدهام. بله من خیلی چیزها را پشت سر گذاشتهام، با این حال، در این فرایند چیزهای زیادی یاد گرفتم و چیزهای زیادی به دست آوردم.
زندگی من پُر از غم نامههای خانوادگی، داستانهای ترسناک، خاطرات دردناک است. امّا من از این غمها، ترسها و خاطرات دردناک، توانمندی، قدرت، شخصیّت، مقاومت، اعتماد به نفس، پشتکار، شجاعت، عزم راسخ و دیگر مهارتهای آفریدم. هنوز راه زیادی در پیش دارم، امّا تنها چیزی که با اطمینان می دانم این است که من تنها نیستم. من توانایی هایی دارم و زندگی من مهم است.
این داستان زندگی سمانه بود. اگر شما از سندرم استرس پس از ضایعه رنج میبرید، بدانید که مجبور نیستید این مسیر را تنها پشت سر بگذارید. اگر نمیتوانید گروه های حمایت کننده از این بیماران را پیدا کنید، از پزشک معالجتان سؤال کنید، یقیناً پزشک ها گروه های حامی بیماران سندرم استرس پس از ضایعه را میشناسند و پیشنهادهای خوبی دارند.
اگر کسی در این سفر دشوار مشتاق همراهی با شما نیست، لطفا با یکی از مربیان رایگان و معتمد ما ارتباط برقرار کنید و راحت باشید. آنها متخصصان بهداشت و درمان نیستند و نمیتوانند توصیههای درمانی ارائه بدهند، امّا میتوانند بهعنوان شنوندههایی مهربان و قلبهایی مهربان در کنار شما باشند.
مجبور نیستید مانند سمانه به تنهایی با این مشکل مبارزه کنید. فرم زیر را پُر کنید. به زودی یکی از مربیان ما با شما تماس میگیرد. خدمات محرمانه و رایگان است. مربیان ما مشاور نیستند، آنها افرادی معمولی هستند که مایلند دوستانه در سفر زندگی همراه مردم باشند.
لطفا فرم زیر را پُر کنید تا بتوانیم با شما تماس بگیریم. پُر کردن همۀ گزینهها بجزا موارد مشخص، الزامی است. منتظر تماس شما هستیم.
شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.
فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.
شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+
لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot
این مسئله می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!
لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟