توجه زیاد به ظاهر، عمل های جراحی زیبایی
من زنی شصت و پنج کیلویی بودم و فقط چهار کیلو اضافه وزن داشتم. برای کمی چربی و افتادگی زیر شکمم بعد از زایمان فکر می کردم دنیا به آخر رسیده و قیافه ام مایه آبروریزی است. شوهرم هرچه می گفت:« به خدا اندامت خوبه چرا خودت رو می خوای ناقص کنی و سلامتیت رو به خطر بندازی. مسئله پولش نیست یک عمر با شکم پاره می خوای چکار کنی». اما مرغ من یک پا داشت. یک سال از این مطب جراحی و زیبایی به مطب دیگر می رفتم با دکتر مشورت می کردم. با زن ها و دخترهای عمل کرده صحبت می کردم. به اندام ساعت شنی شان خیره ی شدم و هر روز مشتاق تر به عمل بودم. همه از سختی عمل می گفتند اما از پایان کار بسیار راضی بودند. بالاخره وقت عمل گرفتم و پول کلانی در مطب به دکتر دادم. در رویای خودم، ایام عید با اندامی زیبا و بی نقص می خواستم پای سفره عید عکس بگیرم و به همه پزش را بدهم. از خوشحالی سر از پا نمی شناختم.
شوهرم هرچه می گفت:« به خدا اندامت خوبه چرا خودت رو می خوای ناقص کنی و سلامتیت رو به خطر بندازی.
بعد از سه ساعت بیهوشی وقتی به خودم آمدم درد امانم را برید. با پمپ درد آرامم کردند. چند عمل زمان با هم داشتم. دولا دولا به کمک دیگران راه می رفتم تمام عرض شکمم را باز کرده بودند. اگر کمی قد راست می کردم بخیه ها پاره می شدند. باید راه می رفتم تا در پاهایم خون جریان پیدا می کرد. هر لحظه توی دلم می گفتم چه غلطی کردم. شوهرم بیست روز مرا دستشویی می برد و می شست. دستم به پشتم نمی رسید. آنقدر روی مبل نشسته بودم که زخم فشاری گرفتم. هر چه به روزهای پایان سال نزدیک می شدیم من رو به بهبودی نمی رفتم. برای عید با تور به کیش رفتیم. انقدر حالم بد بود که با وینچر جابجایم می کردند. وقتی برگشتیم چند بخیه ام پاره شده بود و عفونت کرد. خیلی عذاب کشیدم. اما ظاهرم برایم خیلی مهم بود. بعد از سه ماه خیلی بهتر شدم و توانستم کمی قد راست کنم و راه بروم. آنقدر به فکر زیبایی و اندامم بودم که بچه و شوهرم را نمی دیدم. درد و سختی را می کشیدم تا یک نفر مرا ببیند واز زیبایی من تعریف کند. من دوست داشتم چهره ایی مطرح و زیبا باشم. همه نگاه ها را به خودم جلب کنم. اما دیگر شوهرم می گفت :« تورو نمی شناسم، من رویای خودم رو می خوام»
بعد از عمل بینی ام باب میلم نشد و مثل خوک شده بود. با سختی و درد فراوانی که داشت دوباره عمل کردم.
بعد از عمل حدود پنج کیلو لاغر شدم. جای بخیه های صورتی روی شکمم معلوم بود. هنوز بدنم کاملا خوب نشده بود. دنبال دکتر خوب برای عمل های بعدی بودم. شوهرم دیگر کاری به کارم نداشت. ارثیه پدریم را خرج خودم می کردم. حتی برای او خیرات و به فقیری کمک نکردم بارها شوهرم می گفت:« از این پول در راه خدا به مردم فقیر کمک کن».
عمل بعدی قوز بالای دماغم بود. بعد از عمل بینی ام باب میلم نشد و مثل خوک شده بود. با سختی و درد فراوانی که داشت دوباره عمل کردم. فقط فقط به خاطر خوشگل تر شدن. دنیای کوچک خود را می پرستیدم. روزی در هواپیما با خانومی جا افتاده ایی آشنا شدم که کنارم نشسته بود. دماغی کوفته ایی و چاق داشت. صورتش پر از کک ومک و عینکی بود. با دندان های کج و کوله. اندامش درشت و پوست دستش پر از چروک و لکه قهوه ایی بود. سر صحبت را با من باز کرد و گفت:« معلومه خیلی خرج تن و بدنت کردی و خیلی خوشگل هستی». منم مغرورانه گفتم :« بله همینطوره، خیلی خرج بدنم کردم و پول ریختم و سالی دوبار رو حتما دو تا جراحی داشتم». او گفت:« صدتا از این عمل ها رو هم انجام بدی، باز پیری میاد جای پای خودشو روی بدنت جا میزاره. این همه پول هزینه کردی شوهرت راضیه» و به چروک های دستش نگاه کرد. منم با لبخندی در جوابش گفتم:« شوهرم از هرچه عمله خسته شده، بارها بهم میگه دیگه نمی شناسمت». با کنجکاوی پرسیدم شما چطور دست به صورتت و بدنت نزدی. از ظاهرتون معلومه که از نظر مالی مشکلی نداری».
با خنده گفت:« من پولم رو در راه های دیگه ایی خرج می کنم، حتی رنگ مویم را خودم میزنم و تا حالا آرایشگاه نرفتم. من به خودم اعتماد به نفس دارم و برای جلب توجه احتیاجی به این کارها ندارم». از تعجب داشتم شاخ در می آوردم مگه می شد کسی پول داشته باشد و برای بهتر دیده شدن کاری نکند. از نگاهم متوجه شد و گفت:« من یک خیریه بزرگ دارم و نزدیک به دویست دختر و پسر یتیم و بی سرپرست و بدسرپرست تو غرب کشور دارم. همه اونا لباس و خورد و خوراک و تحصیل می خوان. بچه های من خرج دارن من در قبال اونا وظیفه ایی دارم. عقیده من اینه، خدا اگه ثروت و مکنتی به من داده باید بیشترش رو در راه خودش خرجش کنم».
با خنده گفت:« من پولم رو در راه های دیگه ایی خرج می کنم، حتی رنگ مویم را خودم میزنم و تا حالا آرایشگاه نرفتم. من به خودم اعتماد به نفس دارم و برای جلب توجه احتیاجی به این کارها ندارم».
اولین بار بود حرفای جدید می شنیدم. دنیای او با دنیای من چقدر فرق داشت. من در چه راهی پول خرج می کردم و او چطور. حتی یک بار هم دخترم را بغلم نگرفتم و آن را نبوسیدم می ترسیدم بخیه های شکم و سینه پاره بشه یا صورتش به بینی ام بخوره. یا موهای کاشته شده ام را بکشد. اما این زن دارد این همه بچه را مثل یک مادر دلسوز نگهداری می کند. در عمق نگاهش مهربانی موج میزد. من یک مریض روحی و روانی بودم. نور آفتاب مستقیم از لابلای ابرها به صورتم خورد صورت خود را در پنجره هواپیما دیدم. خودم را نشناختم و کس دیگری را در شیشه دیدم. تصمیم گرفتم حتما به مشاوره و روانکاوی مراجعه و روی افکارم کار کنم. به زندگی و دخترم بیشتر توجه کنم. من احتیاج به راهنمایی و کمک داشتم.
اگر شما هم احتیاج به کمک دارید و از نظر روحی و روانی به مشکل برخوردید. افرادی هستند که با محبت به درد دل شما گوش دهند و شما راهنمایی کنند. شما در این مسیر تنها نیستید. فقط اطلاعات تماس خود را در فرم زیر ثبت کنید تا در اسرع وقت مربیان ما با شما تماس بگیرند. مربیان ما مشاور نیستند، آن ها افرادی معمولی هستند که دوست دارند با محبت در این مسیر همراهتان باشند.
شما در مواجه با این مشکل تنها نیستید، راهنمایان آنلاین « با توام» اینجا هستند تا همراه شما باشند و به شما کمک کنند. گفتگوهای بین ما در محیطی کاملا امن و محرمانه خواهد بود.
فُرم زیر را پُر کنید و یا از طریق شماره ی اختصاصی واتساپ یا لینک تلگرام پیام بگذارید و منتظر تماس ما باشید.
شماره ی اختصاصی واتساپ با توام
0914 285 251 1+
لینک به تلگرام
http://t.me/ba2am_bot
این مسئله می تواند خیلی سخت و مشکل شود . اگر می خواهید به خود یا دیگران آسیب بزنید, لطفا این را بخوانید!
لطفا برای این که با ایمیل با شما در تماس باشیم فرم زیر را پر کنید؟