مااینجا هستیم تا در کنار شما باشیم . چون ما هم با همین مسئله‌ مواجه بوده ایم.

(آنورکسیا) بی‌‌‌‌‌اشتهایی عصبی

فقط چند کیلو دیگر...

تصویر نویسنده

داستان کتایون داستان

سال ها به شدت تلاش کردم تا به نظر بیاید که یک زن همه‌‌‌‌‌ چیز تمام هستم. شیفته‌‌‌‌‌ی کمال بودم. به معنای واقعی کلمه تا حد مرگ گرسنگی می‌‌‌‌‌کشیدم تا آنقدر لاغر شوم که دوستم داشته باشند.

از دست دادن شغل

دیگر به خدمات شما نیازی نیست

تصویر نویسنده

داستان سمیرا داستان

من تقریباً همه احساس های بد را داشتم: عصبانیت ، غم ، گیجی ، خجالت. من کارم را از دست داده بودم

ازدواج بدون رابطۀ جنسی

دوری، قلبش را سردتر کرد

تصویر نویسنده

سارا داستان

سردی او با هربار که شغلی خارج از شهر می گرفت تشدید می شد. تعهدات ازدواج مان شامل هم اتاق شدن نبود، اما ما ۱۱ سال این گونه بودیم.

ازدواج موقت با فرد متاهل

داستان مهسا - ازدواج موقت با فرد متاهل

تصویر نویسنده

شهپر داستان

اولین حقوقم را گرفتم، خوشحال از محل کار بیرون زدم. دنیا برویم لبخند می زد. آرامش داشتم بدون هیچ دغدغه خیالی. این دفعه قصد داشتم با چشمی باز ازدواج کنم، نمی خواستم لانه ی کوچک خوشبختی ام را روی زندگی ناهموار کسی دیگر بنا کنم. با خودم قرار گذاشتم با قدرت کامل و امید گام بردارم. مهسا هستم و این داستان من است:

اضطراب

اتاق ترسناک ذهن من

تصویر نویسنده

غزال داستان

.ذهن من مکانی ترسناک است. در تصوراتم سرطان گرفته‌ام، به زندان افتاده‌ام، طلاق گرفته‌ام یا روز تدفینم است.

اعتیاد به مواد مخدر

نسخه ای برای شکست

تصویر نویسنده

داود داستان

روزها را می شمردم تا این که بتوانم دورهی جدید نسخه ام را بگیرم. سرانجام کار به جایی رسید که قرص ها به مهم ترین چیز در زندگی من تبدیل شدند.

اعتیاد همسرم

نتایج بهبود

تصویر نویسنده

سمیرا داستان

وقتی دروغ های او بر ملا می شد و یا چک های او برگشت می خورد به هر دلیلی فکر می کردم جز قرص ها.

افسردگی

سلام تاریکی، دوست قدیمی من

تصویر نویسنده

عسل داستان

من در یک مکان تاریک گرفتار می شوم که هیچ کاری جز خوابیدن یا گریه کردن و تحمل سردردهای وحشتناک ندارم. باید تصدیق کنم در آن روزها ،فقط بیرون رفتن از رختخواب به تنهایی یک پیروزی بود.

افکار خودکشی

دیگر نمی‌توانم این گونه زندگی کنم

تصویر نویسنده

اشکان داستان

احساس می کردم کاملا گیج و تنها هستم. فکر می کردم تنها راه این است که خود را بکشم.

انقلاب ۱۴۰۱ ایران

انقلاب ۱۴۰۱ ایران

تصویر نویسنده

ر قمیشی داستان

چندی است بدون وجود یک رهبر جوان‌هایی جان‌شان را کف دستشان می‌گیرند و فریاد می‌زنند خسته شدند از این زندگی. خسته شدند از دیکتاتوری، از دیده نشدن، همه که نمی‌توانند مهاجرت کنند. یک ماه است مردم فریاد می‌زنند باید معلوم شود پول‌های کشور کجا خرج می‌شوند، سفره‌شان کوچک و کوچک‌تر شده، چرا سفره شما بزرگ و بزرگ‌تر شده!؟ فرزندان‌تان از کجا آورده‌اند... بترسید از آن روز، که آنها باطن شما را ببینند و شما انفجار را!

اوتیسم

روشنایی‌ها، هرج و مرج، عمل!

تصویر نویسنده

الناز داستان

هروقت وارد اتاقی می‌شوم، جزئی‌ترین اطلاعات مربوط به محیط اطرافم به من هجوم می آورند. مورد هجوم صداها، رنگ‌ها و نورقرار می گیرم. گویا در میان طوفانی از شن ایستاده‌ام، بی آنکه مفهوم اتفاقاتی که پیرامونم در گذر هستند را بدانم. این داستان من است.

بارداری ناخواسته

بارداری ناخواسته

تصویر نویسنده

راحله داستان

روزی که آن دو خط را که نشانه مثبت بودن تست بار داری است، را روی تست بارداری‌ام دیدم کل زندگی‌ام زیر و رو شد. زندگی من بدترین کابوس هردختر جوانی بود. انگشت نما می‌شدم.

بازگشت دوباره سرطان

یک بار بس نبود؟!

تصویر نویسنده

کتایون داستان

عبور از عذاب شیمی درمانی هولناک است. اما چه اتفاقی می افتد وقتی سرطان دوباره برگردد ، درست وقتی فکر می کردید که شکست داده اید؟

بحران هویّت

من دیگر آن آدم قبلی نیستم

تصویر نویسنده

تینا داستان

آرزویم این است کسی با وجود تمام نقص هایم من را دوست داشته باشد. مدت زیادی طول کشید تا من هویت خود را در چیزی یافتم که فراتر از مهارت یا ظاهر من باشد.

بدهی

وقت بازپرداخت است

تصویر نویسنده

بیتا داستان

من همیشه بیشتر از نیازم خرج می کنم. احساس می کنم به دام افتاده ام و نمی توانم امور مالی ام را کنترل کنم بلکه آنها هستند که مرا کنترل می کنند.

بیکار شدن

داستان ثریا - بیکار شدن

تصویر نویسنده

شهپر داستان

هیچوقت هیچ کسی تمام زندگیش در مشکلات و سختی نخواهد ماند و بالاخره طعم آسایش و راحتی را خواهد چشید. همیشه بعد از یک صعود سخت به همواری و راه آسان خواهیم رسید. در دوران قبل از بازنشستگی زندگی ما به سختی می گذشت و الان به آرامش و آسایشی رسیدم و هر لحظه خدا را شکر می کنیم.

بیوه گی

تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند

تصویر نویسنده

وحیده داستان

در عوض، بعد از تقریباً سه سال زندگی بدون او، هنوز هم وقتی تحمل نبودن او بیش از حد برایم سخت می شود به شدت گریه می‌کنم.

پذیرفته نشدن در خانواده همسر

داستان مهین

تصویر نویسنده

شهپر داستان

قبلا دنیای کوچکی داشتم و فکر می کردم همه کارها باید زیر نظر من انجام شود. نمی دانستم تا خدا نخواهد برگی از درخت هم نخواهد افتاد. ایراد در نگاه، معیار، هدف های من بود که با تابیدن نور خداوند و گرفتن مشاوره راه درست را پیدا کردم و الان کنار پسر و زن و بچه هایش زندگی راحتی دارم. مهین هستم و این داستان زندگی من است:

تجاوز

تو شایسته عشق هستی

تصویر نویسنده

طناز داستان

پس از شنا در استخر متل ، مردی دنبال من افتاد و گفت: "فقط می خواهم مطمين شوم که شما بدون خطر به اتاق تان می رسید." وقتی که تمام شد ، او حمام را برای من باز کرد. وقتی صبح مرا پیدا کردند ، هنوز در آن آب سرد بودم.

تجملگرایی، چشم و هم چشمی

حسادت

تصویر نویسنده

شهپر داستان

حسادت و چشم و هم چشمی با خواهرم زندگیم را به نابودی کشاند. وقتی شوهرم را کتف بسته به خاطر چک برگشتی بردند. فهمیدم حسادت زندگیم را به باد داد. میترا هستم این داستان زندگی من است:

ترس از اشتباه

من نمی‌توانم

تصویر نویسنده

شیما داستان

تا آنجا که به یاد می آورم ، هیچ هدفی ، رویایی ، انگیزه ای و آرزویی برای انجام کاری در زندگی نداشتم. وقتی بزرگ شدم هرگز نمی توانستم به آنچه می خواهم باشم، پاسخ دهم. من بیش از هر چیز دیگری در دنیا از شکست می ترسیدم. این داستان من است.

ترس از مرگ

پایان

تصویر نویسنده

بانو داستان

در سن ۶۳ سالگی‌، پزشکان تشخیص دادند که ریه‌های من به فیبروز ریوی که یک مورد نادراز ذات‌الریه است، مبتلا شده است. در حالی که من اصلاً سابقۀ ذات‌الریه نداشتم.

تن فروشی

بهائی گزاف

تصویر نویسنده

لیلا داستان

بسیار سریع در اولین سال از شروع کارم به عنوان مدل در مهمانیهای خصوصی تبدیل به یک تنفروش گشتم. واقعاً متوجه نبودم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما پیش از آن که به خود بیایم غرق در این سبک از زندگی گشتم. این داستان زندگی من است...

خانواده از هم پاشیده

پدر! من را مجبور نکن که جای تو را بگیرم

تصویر نویسنده

رضا داستان

چگونه می توان انتظار داشت وقتی پدر خانه را ترک کرده است، پسر جای پدر را پر کند؟

خانواده‌ی ناتنی

مرهمی برای دل زخم‌ خورده

تصویر نویسنده

کتایون داستان

"مامان یه چیزی رو میدونی، کسی که از گوشت و خون خودته مهم تره!" این کلمات مانند پتکی بر سرم کوبیده شدند. هضم‌ کردن آنها خیلی سخت بود. پسر 22 ساله‌ام درباره تربیت خودش صحبت می‌کرد و منظورش مشخص بود: تو می‌بایست مرا نسبت به همسر جدیدت در اولویت قرار می‌دادی.

خشونت خانگی

زندگی با دشمن

تصویر نویسنده

مرضیه داستان

چند روز بعد از آن دست روی من بلند کرد. دیگر قابل تحمل و قبول نبود. وسایلم را جمع کردم و به منزل دوستم رفتم

خودکشی کودک

کابوس هر مادر

تصویر نویسنده

فرزانه داستان

من به عنوان یک مادر احساس شکست بسیار می کردم. برایم غیر قابل تحمل بود که ببینم که پسرم آنقدر افسرده شود که بخواهد خودکشی کند.

خونریزی مغزی

زندگی متوقف شده

تصویر نویسنده

داوود داستان

وقتی برای دیدن پدرم به بیمارستان رفته بودم، ناگهان خودم را نیز در اورژانس با تشخیص خونریزی مغزی دیدم. از لحاظ جسمی و روحی لطمه زیادی به من وارد شده بود. خانواده‌ام نیز با دیدن دردهای من، ضربه بسیار بدی خوردند. از آن موقع دیگر زندگی ام مانند گذشته نبوده است.

درد مزمن

آنگاه که همه‌چیز دردناک است

تصویر نویسنده

نغمه داستان

اصلاً نمی‌دانم چه موقع یا چرا این درد مزمن به سراغم می آید. برخی روزها تمام کارهایی که برنامه ریزی کرده‌ام را می‌توانم انجام دهم. حتی می‌توانم از دوچرخه‌سواری، پیاده‌روی، یا شنا لذت ببرم. اما ناگهان دوباره دچار درد می‌شوم .

زورگویی

زندگی در ترس

تصویر نویسنده

کتایون داستان

من زبان سکوت را یاد گرفتم. این که سرم رو پایین نگه دارم. و حتی یک کلمه حرف نزنم. سعی کنم، مخفی و به نوعی نامرئی باشم. شاید به این ترتیب فراموش کنند که من آنجا هستم و جنجال متوقف شود. اما متوقف نشد.

سقط جنین

صبح روز بعد

تصویر نویسنده

کارمل داستان

.به نظر می رسید سقط جنین کار درستی در آن زمان است من برای گردباد احساسی پس از آن آماده نبودم.

سقط جنین ناخواسته

ویار صبح گاهی در دوران حاملگی

تصویر نویسنده

ویدا داستان

"کودک شما بیشتر رشد نکرده است." این واقعیت راشته باشد. حتمن اشتباه شده است. کی از این کابوس بیدار می شوم؟

سقوط افغانستان

!ما همچنان زندگی می کنیم، عاشق می شویم، جوانه های تازه می رویانیم

تصویر نویسنده

شهپر داستان

وقتی از شهر بیرون می شوم، شهر در سرو صداست، هر لحظه صدای گلوله و انفجار به گوش می رسد. اما وقتی عمیق فکر می کنم همه در سکوت قرار دارد. شهر، سرک ها (خیابان ها)، مردم خاموشند و این سکوت را با قلبمان می شنویم. هیچ وقت فکر نمی کردیم طالبان برگردد و همه برنامه ریزی هایی که برای زندگی کردیم با خاک یکسان شود.

سندرم استرس پس از ضایعه ناشی از آسیب دوران کودکی - PTSD

ضایعه ناشی از آسیب دوران کودکی سندرم استرس - PTSD

تصویر نویسنده

سمانه داستان

PTSDمی تواند تا مدت زیادی مسکوت باشد تا زمانی که یک رویداد جدید آن را دوباره زنده کند.

سوء استفاده جنسی

بازیابی خویشتن گم شده‌ام

تصویر نویسنده

احسان داستان

گذشته ام دائماً مرا آزار می داد. و بالاخره با رازی که درون قلبم پنهان شده بود روبرو شدم.

سوگواری

ای کاش مادرم زنده بود!

تصویر نویسنده

هانیه داستان

این یکی از دردناک ترین واقعیت هایی است که در زندگی ام پشت سر گذاشته ام. از آن پس ، آنها هر روز تولدشان، هر سالگرد ازدواج و هر صبح کریسمس را از دست می دهم.

شکست تحصیلی

من از تحقق رؤیایم محروم شدم

تصویر نویسنده

داستان نغمه داستان

در تحصیلات شکست خوردم، تنها تکیه گاهی که مرا به آرزوهایم می رساند.

شوهر خیانت کار

افتاده بر مسیری پر فراز و نشیب

تصویر نویسنده

نسترن داستان

هنوز چند سال از ازدواج‌مان نگذشته بود که فهمیدم همسرم پیام های مبتذل واضحی برای زنانی که در اینترنت با آنها آشنا شده بود می فرستدواین آغاز ماجرای من بود.

طردشدگی عاطفی

بعد از سال ها زندگی مشترک دیگر از عشق نشانی نیست.

تصویر نویسنده

یلدا داستان

من سال ها نسبت به کسب و کارش در الویت دوم بودم، و وقتی که احساسم را به او گفتم آن را نپذیرفت؛ گویا حقیقی نیستند. کم‌کم احساس می کردم که به تنهایی دارم فرزندان‌مان را بزرگ می‌کنم. اما کارش او را از وقت گذراندن با خانواده محروم کرده بود. ما به او احتیاج داشتیم. من به او احتیاج داشتم.

طلاق

وقتی واژه ی "تا ابد" به اتمام می رسد.

تصویر نویسنده

دانیال داستان

زندگیِ خوب و در دید دیگران رویایی داشتیم ولی غم در پس وجودمان ما را رها نمی کرد و این غم در پس زمینه ی زندگی ما هر روزه خودنمائی می کرد و هرگز از بین نمی رفت

عروس کوچک افغان

یک شبه از کودکی سیزده ساله به زنی متاهل تبدیل شدم

تصویر نویسنده

شهپر داستان

بعد از ازدواج، یک شبه از کودکی سیزده ساله به زنی متاهل تبدیل شدم. کودک همسری در افغانستان رواج داشت. اگر طالبان، دوباره به قدرت برگردد، چنین اتفاقی بر سر هزاران زن افغان خواهد آمد.

عمل جراحی زیبایی

توجه زیاد به ظاهر، عمل های جراحی زیبایی

تصویر نویسنده

شهپر داستان

تمام دارایی ام را خرج بدنم می کردم. نه به بچه اهمیت می

فرسودگی شغلی

بیش از اندازه خوب بودن

تصویر نویسنده

ساناز داستان

من می دانم که مراقبت از بدن ، ذهن ، روح و روحم باید اولویت اول من باشد. من هنوز در سفر هستم تا تعادل را در زندگی پیدا کنم.

فشار های مالی

جیب خالی

تصویر نویسنده

محمود داستان

شب های تاریک بسیاری در طی ماه های طولانی ، ما برای وضعیت اقتصادی مان تحت استرس بالا بودیم.

قرار گذاشتن با پسری که مناسب نبود

به نظر می رسید آدم بسیار خوبی باشد

تصویر نویسنده

جهان داستان

برای اولین بار در زندگی ام واقعاً احساس زیبایی داشتم. آفتاب دنیای من را پوشانده است. بودن در کنار او احساس خوبی به من داد. اما بعد اوضاع تغییر کرد.

کلیشه های جنسیتی

من در این قالب جا نمی گیرم

تصویر نویسنده

مبین داستان

من با اکثر دخترانی که می شناختم متفاوت بودم. من می خواستم پسر باشم.

مادر مجرد

بس است دیگر، من مادر هستم

تصویر نویسنده

لیلا داستان

گاهی اوقات در واقع به دو کار مشغول می‌شدم تا بتوانم مخارج زندگی را تأمین کنم، در عین حال دو دخترم را نیز بزرگ می‌کردم. مطمئن نبودم که بتوانم از پس کارها بربیایم و همسر سابقم نیز فکر نمی‌کرد که بتوانم.

مبارزه با نا امیدی

مبارزه با نا امیدی: لحظات تاریک روح

تصویر نویسنده

سهیلا داستان

«مردم می‌توانند هفته ها بدون غذا زندگی کنند، روزها بدون آب زنده بمانند و چندین دقیقه بدون اکسیژن دوام بیاورند، امّا بدون امید نمی توانند به زندگی ادامه بدهند»

مجرد بودن

تنهاتر از همیشه

تصویر نویسنده

مریم داستان

نمی‌دانم فرق من با دوستانم که خیلی منتظر نماندند یا حداقل به اندازۀ من صبر نکردند و ازدواج کردند چیست؟

محیط کار سمی

موقعیت شغلی ام مرا بیمار کرده است

تصویر نویسنده

بهناز داستان

استرس و تمسخر مداوم از سوی مدیرم ، که نمی خواست من بهتر از او به نظر بیایم ، مرا از نظر جسمی بیمار کرده بود.

نازایی

ترسان از امید

تصویر نویسنده

مریم و علی داستان

می ترسیدم در خود امیدی بپرورانم. احتمال اینکه بتوانیم صاحب فرزند شویم صفر بود، اما باید تلاش خود را می‌کردیم. این داستان زندگی ما است...

ویروس کووید-۱۹

چرا من؟

تصویر نویسنده

نازنین داستان

خبرهایی که به طور معمول باید موجب تسکین و شادی شوند، تنها پیچ و تاب دیگری در چرخ و فلک احساسی من هستند و هیجانات و اضطراب مرا افزودند. این داستان من است.